کتاب عکسی بالای دست ها/ در را که سه بار و پشت سر هم کوبید، مطمئن شدم هادی است. گرمکن قهوه ای را روی شانه هایم انداختم و د حیاط را باز کردم. سارا دوید تو. هادی هم به دنبال توی حیاط آمد و خودش در را بست. سارا هم به سمت هال رفت.
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر