کتاب آخرین نبرد/ رونویت تازه دستش را بلند کرده بود و داشت به جلو خم می شد تا صادقانه به شاه حرفی را بگوید که هر سه آنها با شنیدن صدای شیون و گریه ای به سرعت نزدیک می شد سرشان را برگرداندند. در سمت غرب جنگل چنان انبوه بود که نمی دانستند تازه وارد را ببینند.
0 نظر