کتاب مسافرخانه،بندر،بارانداز: از قطار که پیاده شدم، باران میبارید. از ایستگاه قطار تا مسافرخانه در باران دویدم. مسافرخانه را ز پیدا کردم. با چمدان کهنه ارثیه مادرم به مسافرخانه رسیدم. خیس خیس بودم. همیشه از چتر نفرت داشتم. خیس شدن و سرماخوردن را به چتر ترجیح میدادم از نوجوانی...
0 نظر