کتاب کشور چهاردهم/ راننده توی اوتول چرت می زد. بچه ها نشسته بودند دور تا دور میدانگاهی و اوتول سیاه اقلیما را نگاه می کردند و فین شان را بالا می کشیدند. پسرکی از سر شیطنت ریگی پرت کرد که خورد به شیشه ی اوتول. راننده پرید و کلاه پهلوی اش از سرش افتاد.
0 نظر