ولگردهای دارما
کد شناسه :223379
کتاب ولگردهای دارما/ روز بعد که بیدار شدم و یاد جافی افتادم که آن طور بیرون آن رستوران پر زرق و برق کز کرده بود، سرگردان که برویم تو یا نه، نتوانستم جلوی خنده را بگیرم. این اولین بار بود که می دیدم جافی آمد پیش مان از این چیزها باهاش حرف بزنم اما آن شب اتفاق های دیگری در راه بود.
0 نظر