کتاب پیچیده به هم/ عشقه 2/ جمعیت مات زده همچنان سر جایشان میخکوب شده بودند اما هاجر خانوم با صورتی که حالا از اشک خیس شده بود، مرا در آغوش گرفت و همان طور که محکم مرا به سینه اش می فشرد از ته دل گفت: «آمین ... آمین»
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر