کتاب پیام سلستین : به طرف رستوران راندم و ماشینم را پارک کردم، سپس به عقب تکیه دادم تا اندکی فکر کنم. می دانستم شارلن در ستوران منتظر گفت و گو با من است. اما چرا ؟ شش سال بود هیچ خبری از او نداشتم. چرا باید حالا سر و کله اش پیدا شود. آن هم درست زمانی که دیگر یک هفته ای می شد که خود را در جنگل منزوی کرده یودم ...
0 نظر