کتاب ساحره ی سرگردان: مرد با حیرت گفت: «قفل در را عوض کردهای؟!» مبهوت در آستانهی در ایستاده بود، دستی بر دستگیرهی در و چشم دوخته به کلیدی که در دست دیگر داشت. زن دست را از دستگیرهی آن طرف در برداشت و از جلو در کنار رفت. «نمیخواستم غریبهای بیاید داخل.» ...
0 نظر