کتاب اشرف جان و رویاهای شهریور/ آکرم و اشرف و من هر سه روانه منزل توران ابهر شدیم. در بین راه توران را دیدم که می خواست منزل خاله اش در خیابان امیریه برود و ما هم با او برگشتیم. و همه چادر سیاه سرمان بود. اشرف از جلو می رفت، آهسته. و ما سه نفری از عقبش روان بودیم و من آهسته به اکرم جان گفتم: اکرم، ببین اشرف چقدر خوش ترکیب است. حیف نیست این قامت زیر خاک برود؟
0 نظر