کتاب جنگاوران جوان 8/ پادشاهی کلانمل : تاگ پیش از همه حضور اسب و سواری دیگر را متوجه شد. گوشهایش سیخ شدندو ویل پیش از آنکه چیزی بشنوددید که شکم حیوان می لرزد. اعلام خطر نبود و ویل از همین جا فهمید که تاگ فقط بوی آشنایی را حس کرده است. خم شد و یال پر موی تاگ را نوازش کرد و گفت : آفرین پسر. حالا جاشون رو نشونم بده.
0 نظر