کتاب زمان رازداری/ از پشت پنجره ی اتاق تابلوی نئون گاه با یک جهش سرخ و زمانی سبز می شد و چشمان دیوار بزرگ در اثر نور می درخشید. شب زیبایی بود. کاش فیلیپ بود و با هم به کافه ای می رفتیم و نوشیدنی می نوشیدیم. در مورد آندره فکر کردم، طرح این موضوع فایده ای ندارد. او خوابش می آید و در صندلی خود فرو رفته است.
0 نظر