کتاب غربت: به رم نزدیک میشدند ماه پاییزی، صدفیرنگ و صاف و غمانگیز، دشتهای بیرون شهر را روشن کرده بود باد شدیدی میوزید که با سرعت قطار مسابقه میدادرجینا چرت میزد و خواب میدید هنوز در خانه خودش است ...
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر