کتاب اژدهای دگر اندیش/ او کم کم توانش را از دست می داد نفسش به شماره افتاده بود و قلبش به شدت درد می کرد ناگهان یکی از کوتوله ها نیز به او آویزان شدند تا چوب را از دست پیرمرد خارج کنند شدرک نا امیدانه تلاش می کرد.
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر