کتاب جایی بالاتر از رنجیدن/ از در بنگاه که بیرون آمدم، یکراست رفتم ساندویچی سر چهار راه و دو تا ساندویچ خریدم و دادم دست بچه ها. خودم اشتها نداشتم، اما طفلک معصوم هایم چنان گرسنه بودند که انگار ده سال بود غذا نخورده بودند. ماتم برده بود به بچه ها...
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر