کتاب دفترچه خاطرات یک بی عرضه 8( سفر نصفه کاره) :آمدم کمربند ایمنی را باز کنم تا بتوانم خم بشوم و پستانک را بردارم که یکهو دستم خورد به جعبه ای که خیکی توش خوابیده بود. جعبه چپه شد و خیکی افتاد کف ماشین. در همین موقع مانی هم بیدار شد و زد زیر گریه.
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر