کتاب سوار کار مفرغی/ با دستی گشوده ... آن بت ... سوار بر اسب برنزی ... نشسته بود ... یوگنی تکانی خورد ... و به گونه ای مخوف ... اندیشه هایی در او جان گرفتند ... همه چیز را به یاد آورد ... هم آنجایی را که سیل بازی می کرد و ... امواج وحشی گرد آمده بودند و ... در اطرافش غضبناک ... می شوریدند.
0 نظر