کتاب قصه ها و افسانه ها/ گرگ گرسنه ای برای تهیه غذا به سکار رفت. در کلبه ای در حاشیه دهکده پسر کوچکی داشت گریه می کرد و گرگ صدای پسرزنی را شنید که داشت به او می گفت: «اگر دست از گریه و زاری بر نداری تو را به گرگ می دهم.»
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر