کتاب سرافینا/ قطار سه دقیقه تاخیر داشت. من تمام راه را تا میدان دویدم و موقعی آنجا رسیدم که ساعت شهرداری داشت دوازده ضربه مینواخت. خاله ادنا انتظار میکشید. شناختن او کار آسانی بود چون همیشه لباسهای مشکی ساده و خوش دوخت میپوشید. تصور میکنم تشخیص من هم به خاطر گیسهای بافته قرمزم کار آسانی بود.
0 نظر