دسته بندی ها

جاده

کد شناسه :216801
جاده
موجود نیست

کتاب جاده/ رخت خوابشان را از روی زمین جمع کرد و تا کرد و توی برزنت پیچید. سرش را بالا گرفت. دانه های برف توی چشمش رفت. از آتش فقط زغال بر جای مانده بود و نوری نداشت. تقریبا تمام چوب ها را سوزانده بودند. توی تاریکی درخت های جنگل به زمین می افتادند. پسرک به او چسبیده بود. از آنجا دور شده بودند. مرد کوشید زمین خشکی پیدا کند ...

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر