کتاب شگفت زده:مادر انگشتهایش را روی گونههای او سُر میداد تا میرسید به زیر چانه اش. صورت او را بالا میگرفت طوری که چشم در چشم هم میشدند. وقتی مردم باهات حرف میزنن، از نگاه کردن توی چشمشون نترس، باشه؟ بن صاف توی چشمهای مادر نگاه میکرد و میگفت: «باشه.»
0 نظر