کتاب دوستی صمیمانه با خدا شفای دلهای خسته/ وقتی داستانم را برایش بازگو کردم رفتم و لباس خودم را آوردم. او با شادی و خجالت آن را پوشید و بدیهی است که کاملا از هر نظر اندازه او بود و هر دو با شادی و محبت یکدیگر را در آغوش گرفتیم و خداوند را به خاطر حکمت و محبتش شکر کردیم.
0 نظر