کتاب تهران شهر بی آسمان : پیرمرد لندوک سر از گور درآورده بود. شانه های باریکش از خاک بیرون بود. رگ های سبز از روی شقیقه ها به سمت گلو می رفت. از پشت غباری که از زمین و زمان به هوا می رفت او را نگاه می کرد...
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر