کتاب بابک عشق و حماسه : زن جوان در حالی که پوستینی روی دوش انداخته بود از در قلعه بیرون آمد. تنگ غروب بود. دشت ها و کوه ها سفید پوش زیر پای زن زیبا گسترده بود. دانه های درشت برف از آسمان می بارید و باد شدیدی آنها را میان زمین و آسمان به بازی گرفته بود. زوزه گرگ ها و شغال از دور به گوش می رسید...
0 نظر