کتاب صوفی صومعه ی قدس/ در آید ار شبی آن ماه مهروش ز درم ... در آفتاب رخش ذره وار جان سپرم ... بر استانه ی میخانه سرفکنده مدام ... بدان امید که سرمست پا نهد به سرم ... اگر چه چشم مرا تاب آفتاب تو نیست ... ولی به غیر جمال تو نیست در نظرم.
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر