کتاب خاطرات خصوصی آنا/ ملیحه حسابی گیج شده بود. پیرزن مثل آدم هایی که وسط یک دوراهی مهم ایستاده اند گاهی یک قدم به او نزدیک و گاهی چند قدم از او دور می شد. حالا ترس جای اطمینان را در دل ملیحه گرفته بود. عجب خبطی کرده بود که رازش را به پیرزن گفته بود...
0 نظر