کتاب این یک فصل دیگر است : سر ظهر عماد منتظر دختر بود. باران می بارید و او خیس شده بود اما عین خیالش نبود. دختر را دید که بارانی پوشیده و یک چتر دستش گرفته و دارد می آید طرفش اولین باری بود که با یک دختر قرار می گذاشت...
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر