کتاب باغ پارسی: پاره های آفتاب چشم های ابدیتند ... و زندگی نا تمام تو ........ در سایه های بازار ...... قدم می زند ....... دلباخته فرو افتادن فلز بر بازالت ......... شیدای درخشش زوال، ......... شیفته ی برخواستن خانواده از بوی پارچه، .......... و نوری که جام های شراب را وارسی می کند.
0 نظر