کتاب سطرها در تاریکی جا عوض می کنند: ماری بزرگ مرا خورده است ...... من اما فکر می کنم باید در ایستگاه صادقیه پیاده شوم. ....... به چشم های پف کرده، ........ به دهان های نیمه باز، ....... به مردی ....... که در لا به لای خبرهای روزنامه خواب می شود، ...... مشکوکم.
0 نظر