کتاب مهمانی تلخ/ دستش را گذاشته بود روی پشتی صندلی کناری و برگشته بود عقب. به طرف ماشین که میرفتم، در جلو را برایم باز کرد. تمام مدت نگاهش به من بود. وقتی نشستم و در را زدم بههم، گفتم: "دیگه داشتم فکر میکردم تا پارکوی باید پیاده برم." و تشکر کردم. چیزی نگفت. هنوز دست راستش پشت سرم، روی پشتی صندلی بود و با چشمهای درشتش طوری زل زده بود به من که یک لحظه تصمیم گرفتم در ماشین را باز کنم و پیاده شوم.
0 نظر