کتاب ماه مهمان چشمان تو بود: با قدم های من راه می رود ....... مردی که دستانش را ........ در جیب بارنی اش جا گذاشته ........ و چشمانش را پشت قاب یک عینک ........ به هر کس که می رسد سر تکان می دهد ....... و هرگاه با نام کوچک من صدایش می زنند ....... بر می گردد ....... و همیشه پشت در یادش می افتد ....... کلید را دی جیب بارانی من جا گذاشته ...... و مرا در خیابان.
0 نظر