کتاب دماغ: مریم ئوگین که اکنون از بند رها شده بود برابر آن دو به زانو درآمد و در سکوت به شوربختی جان گناهکار خویش بگریید. ماگوهی چی چشمان خسته را از رنج دیدن بهم برنهاد و ئوسومی چهره ی در هم شکسته ی خود را از نفرتی که داشت بگرداند.
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر