یک قصه معمولی و قدیمی در باب جنایت
کد شناسه :211297

کتاب یک قصه ی معمولی و قدیمی در باب جنایت/ مادر، صورت را با دست می پوشاند و عزادارانه سر تکان می دهد. منش بر جسد برادر خم می شود. پدر، ناتوان و درمانده خود را به یک صندلی راحتی می رساند و در آن فرو می رود. و ... در همین حال، صدای خنده و شوخی مهدی، راحله و رحیم شنیده می شود...
0 نظر