کتاب ماجرای خونزاد: پیرهگدا یه قمقمه از پالتوش در آورد. با اون موهای چند ساله شری ریخته روی شونههای استخونیش، انگاری از غار دراومده بود. کاسه گداییشو پر آب کرد . یه سوز حرومزادهای بلند شده بود که تا تو استخونام میرفت. میلرزیدم، از سوز یا از ترس، نمیدونم.
0 نظر