کتاب پروانه ای روی شانه : ساعت نزدیک نه بود که کم کم بچه ها پیدایشان شد، شراره با پسری که نمی شناختم محمود و احسان که ترم آخر بودند و با هم پروژه برداشته بودند نیما و مهسا که تازه نامزد کرده بودند علی و محمد و میلاد و سیروس و یک مشت پسر و دختر الکی خوش دیگر که بعضی ناآشنا بودند.....
0 نظر